سیناسینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

سینا کوچولو ی من

تعیین جنسیت

سلام به کوچولوی مامان در این روز 27 خرداد ماه ساعت 12 ظهر به مطب دکتر ابطحی رفتم تا وقت بگیرم تا ببینم کوچولویی که تو دلمه سالمه و جنسیتش اگه مشخص باشه ببینم این وروجکه من چیه؟     در اونجا باید اسم بنویسم تا منشی بیاد تا بهم وقت بده ساعت 1:15 منشی آمد وبهم گفت ساعت 4 بعد از ظهر تماس بگیر تا بهت وقت بدم و من به خانه رفتم وساعت 4 به مطب زنگ زدم وساعت 10 شب بهم وقت داد و با مامان رقیه به مطب رفتیم وساعت 11 شب نوبتم شد و رو تخت خوابیدم ودکتر معاینه کردو هنوز نمیدونم دختر دارم یا پسر؟؟؟؟؟؟؟؟ ومامان رقیه به دکتر گفت:جنسیتش مشخص هست.دکتر گفت:بله پسره  واز مطب آمدیم بیرون اول به بابا اصغری گفتیم.بابا اصغری گفت:...
29 تير 1392

سینا تو دل مامانی

سلام به نفسم سینا کوچولو این روزی هست که مامان سحری وبابا سعید فهمیدن که یه کوچولو تو دل مامان سحری هست     در روز 2 اردیبهشت پیش دکتر کاشف رفتم و به دکتر گفتم فکر کنم باردار باشم وبرام آزمایش نوشت. وبا   بابا سعید به ازمایشگاه رفتیم ومامانی ازمایش داد وبعد از نیم ساعت جواب گرفتیم و گفت:باردار هستین و من بابات خیلی خوشحال شدیم و پیش خانم دکتر رفتیم وبهم تبریک گفت وتاریخ زایمان رو حساب کرد که گفت 4 دی ماه بدنیا میایی والان تو یک ماه و یک هفته هستی. سینا جان من وبابایی خیلی خوشحال از مطب دکتر بیرون امدیم و بابایی 2تا آب هویج بستنی خرید و خوردیم وخیلی چسبید.     ...
29 تير 1392

مادر

  وقتی خیس از باران به خانه رسیدم؛ برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد. اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت… باران احمق!!!! این است معنی “مادر” ...
29 تير 1392

انتخاب اسم

  سلام به عزیزتر از جانم خوبی نفسم میدونم داری این پست میخونی نمیدانی که من عاشق این اسمت بودم از بچگی دوست داشتم این اسمه تو باشه که بالاخره شد.               یه روز که تو هنوز تو دلم بودی به بابایی گفتم دوست دارم اسم پسرمون سینا بذاریم ولی اگه دوست نداشتی یه اسمه دیگه.بابایی هم گفت حالا وقت داریم دنبال اسمهای دیگه ایی بگرد اگه مورده خوبی پیدا نشد همین میزاریم. من تو اینترنت دنبال خیلی اسمها گشتم واز بین همه اسمها سینا سامان پارسا امیرمحمد محمد امیر حسین بنیامین میثاق همین اسمها بود وبقیه اش یادم نمیاد. که خلاصه تا 7ماهگی اسمت...
29 تير 1392

سیسمونی

سلام دوباره به گل پسرم   در این روزا 21 مهرماه و23 مهرماه جشن سیسمونی که مامان رقیه برای تو گرفت   و همه چیز برایت خریده با  بابا اصغر ومهمانی بزرگی برایت گرفتیم و در این مهمانی همه فامیلا بودند و تو در دل مامانی خیلی تکون میخوردی خیلی خوشحال بودی عزی زم و مامان رقیه همه چیز درست کرده بود   آش کوفته سبزی و حلیم بادمجون کاهو ترشی و ساندویچ کتلت وکالباس و... در این روز بزن وبرقص هم بود و خلاصه برای تو عزیزم بابا اصغر ومامان رقیه سنگ تموم گذاشتند.ایشالله عکس اتاقت رو میزارم الان ندارم بزارم باشه مامانی.   ...
29 تير 1392

روزی که به خانه اومدی.

سلام به گل پسر مامان   عزیزم در روز 21آذر ماه ساعت 12 خانم دکتر پیشوا اومد و تو رو مرخص کرد و من خیلی خیلی خوشحال بودم که تو رو میبرم خونه و به بابایی و مامان رقیه خبر دادم که تو مرخصی و به مامان رقیه گفتم لباسات رو بیاره که تنت کنیم و همون روز هوا بارانی بود وکارای مرخصیت خیلی طول کشید و ساعت 14:30 مرخص شدی و کلی هم خانم پرستار پیچیدت که یه وقت خدا نکرده سرما نخوری هوا خیلی سرد بود و اینم عکسات عزیزم اینم که تو بغل مامانی هستی   ...
29 تير 1392

هدیه خداوند با معجزه الهی

کوچولوی مامانی در این روز15 آذر ماه ساعت 12 وقت دکتر داشتم با مامان رقیه به مطب دکتر رفتیم وخیلی سنگین شده بود وساعت 14:30 نوبتم شد ودکتر سونوگرافی کرد گفت برو پیش این دکتر صدای قلب جنین و سونوگرافی دقیق انجام بده وجوابش روز شنبه برام بیار و من ومامانی به خانه رفتیم چون خیلی گشنم شده بود وغذا هم قورمه سبزی بود که عاشق قورمه سبزی هستم.منم به دکتری که خانم دکتر گفت زنگ زدم و گفت ساعت 17 بیا تا سونو بشی و خلاصه من و مامان رقیه به مطب دکتر رفتیم و من تنهایی به داخل مطب رفتم چون جا پارک نبود مامانی رفت ماشین پارک کنه. خانم منشی گفت فقط یه ابمیوه پرتقال بخر بخور تا راحتتر سونو و صدای قلب جنین بشنوی و من یه ابمیوه خریدم و خوردم...
29 تير 1392
1